تا اخرین دقایق نمیتونستیم از هم دل بکنیم ، ثانیه ها رو میشمردیم و آخرش به اجبار، علی بابا ازم جدا شد منم بدرقه اش نرفتم یعنی خودش نخواست ........ تو خونه نشستم و لارا فابیا گوش دادم و دل تنگی کردم .....از فردا هم باید کم کم وسایل جمع کنم ... علی بیاد میریم خونه ی خودمون ... خوشحالم ! این خونه خیلی کوچیک اندازه ی یه نفره نه دو نفر ادم پر تحرک:)) نمیشه رد شد هی باهم برخورد میکنیم :) خونه ی جدید بزرگ و نور گیره و من از همین الان برای صبحونه های دو نفریمون ذوق دارم که نور از پنجره ی اشپزخونه بزنه داخل .... کلی برنامه های هیجان انگیز برای تزیین اتاق خوابمون دارم ...... کلی داستان های عاشقانه برای اون خونه می سازم ....
++ علی خیلی ادم شوخ طبع و البته یکمی هم بی ادب یعنی گاهی محبتش با الفاظی مثل بی شرف و لاغیر هست .. چند روز بیشترها یهو از سر محبت بهم گفت پدر سوخته ! شاکی شدم با بابام کاری نداشته باش روش حساسم میخنده میگه یعنی بابات تا حالا نسوخته ؟! دستی پایی چیزی ازش بسوزه ؟! :))))
++ براش کتلت درست کردم میگه یکیشو با کف دستت درست کردی یکیشو با کف پات ؟! :)) هنوز اشپزیم خوب نشده ولی علی با اشتها میخوره چون میدونه با عشق درست شده البته اشاره میکنه که دارم پیشرفت می کنم :)) خوشبختانه یه استاد خوب اشپزی دارم ( زن دایی عزیز) به امید خدا و استاد عزیزمم قراره بهبودی حاصل شود در امر اشپزی :))
مسافر غربت...برچسب : من و علی پدران این امتیم,من و علی,من علی گویم,و من یتوکل علی الله,عشق علیرضا روزگار, نویسنده : mmaryam30400a بازدید : 5