من و علی 5

ساخت وبلاگ
علی بابا یک هفته رفت ماموریت :( بیشترین دوری که تا حالا تجربه می کنیم ... قرار گذاشته بودیم قبل پروازش بریم همون نزدیکا شام بخوریم که علی بابا قرارو بهم زد گفت چی از این بهتر که اخرین دقایق تو خونه خودمون خلوت کنیم :)

تا اخرین دقایق نمیتونستیم از هم دل بکنیم ، ثانیه ها رو میشمردیم و آخرش به اجبار، علی بابا ازم جدا شد منم بدرقه اش نرفتم یعنی خودش نخواست ........ تو خونه نشستم و لارا فابیا گوش دادم و دل تنگی کردم .....از فردا هم باید کم کم وسایل جمع کنم ... علی بیاد میریم خونه ی خودمون ... خوشحالم ! این خونه خیلی کوچیک اندازه ی یه نفره نه دو نفر ادم پر تحرک:)) نمیشه رد شد هی باهم برخورد میکنیم :) خونه ی جدید بزرگ و نور گیره و من از همین الان برای صبحونه های دو نفریمون ذوق دارم که نور از پنجره ی اشپزخونه بزنه داخل .... کلی برنامه های هیجان انگیز برای تزیین اتاق خوابمون دارم ...... کلی داستان های عاشقانه برای اون خونه می سازم ....

++ علی خیلی ادم شوخ طبع و البته یکمی هم بی ادب یعنی گاهی محبتش با الفاظی مثل بی شرف و لاغیر هست .. چند روز بیشترها یهو از سر محبت بهم گفت پدر سوخته ! شاکی شدم با بابام کاری نداشته باش روش حساسم میخنده میگه یعنی بابات تا حالا نسوخته ؟! دستی پایی چیزی ازش بسوزه ؟! :)))) 

++ براش کتلت درست کردم میگه یکیشو با کف دستت درست کردی یکیشو با کف پات ؟! :)) هنوز اشپزیم خوب نشده ولی علی با اشتها میخوره چون میدونه با عشق درست شده البته اشاره میکنه که دارم پیشرفت می کنم :)) خوشبختانه یه استاد خوب اشپزی دارم ( زن دایی عزیز) به امید خدا و استاد عزیزمم قراره بهبودی حاصل شود در امر اشپزی :))

مسافر غربت...
ما را در سایت مسافر غربت دنبال می کنید

برچسب : من و علی پدران این امتیم,من و علی,من علی گویم,و من یتوکل علی الله,عشق علیرضا روزگار, نویسنده : mmaryam30400a بازدید : 5 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 12:30