من و علی 3

ساخت وبلاگ
امروز با mls چنتا خونه علی پیدا کرد که از نظر مکانی،  مورد نظر ما بودند. یکیش خیلی چشممونو گرفته ؛دو خوابه است و اشپزخونه اش بزرگ. کلا قضیه خونه حل شده در نهایت یکی از خونه های انتخابی رو میریم حتما ... البته ما فعلا تو فکر خرید نیستیم چون مدت اقامتمون معلوم نیست تا بعد ببینیم چی میشه .......

من یه ترسی که همیشه داشتم و الانم متاسفانه دارم ترس از دست دادن ادمهای زندگیمه که بعد مرگ مامانم خیلی شدت گرفت. دیشب داشتم به علی میگفتم گاهی میترسم از دستت بدم گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی یه اتفاقی بیفته ازم دور شی یا رهام کنی یا دیگه دوستم نداشته باشی که گارد گرفت نسبت به حرفم و به جای اینکه حرفی بزنه ارومم کنه بدتر ناراحتم کرد. انگار حرف من بهش برخورده بود .... علی این مدت دوست داره موقع خواب دست منو بذاره رو سینه اش بعد دست خودشو میذاره رو دست من تا خواب بره دیشب گفت بهتره بخوابیم و بعد پشتشو کرد بهم خوابید منم سرمو کردم زیر پتو اروم گریه کردن. نمیخواستم صدامو بشنوه اولش اروم اروم فقط اشکام می اومد ولی بعدش تبدیل شد به هق هق اصلا نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم صدای هق هقم بیدارش کرد. برگشت سمتم پتو رو از رو صورتم زد کنار  به شوخی گفت یه امشب بغلت نکردم دلت تنگ شد برام گریه میکنی. گفتم نخیر و باز گریه میکردم که سرمو گرفت تو بغلش اروم شدم گریه ام قطع شد بعد علی همش حرف زد باهام منم فقط گوش دادم و همش داشت نصیحت میکرد و میگفت این اخلاقت بده و فلان. خیلی اعصابم خرد بود ولی دوست نداشتم چیزی بگم که دعوامون شه از بغلشم دوست نداشتم جدا شم یه حس ترس داشتم که دلم نمیخواست ازش جدا شم از طرفی هم حرفاشو دوست نداشتم دیگه خوابیدیم ...

من این مدت هر روز صبح جز روزای تعطیل زودتر از علی از خواب بلند میشم و صبحانه مفصل اماده می کنم برای هردومون حتی اگر اون روز دانشگاه نرم و خونه باشم باز صبح زودتر بلند میشم ... علی همیشه ساعت میذاره بلند شه من زودتر میرم کنارش الارم ساعتو قطع میکنم این قدر صورتشو ناز میکنم تا خودش بدون الارم بیدار شه ... میخنده میگه بد عادتم کردی مریم یه روز نباشی من مطمئنا خواب می مونم :)) صبح فردای اون شبم که خیلی ناراحت شده بودم و هردومونم دیر خوابیده بودیم باز زودتر بلند شدم صبحانه مفصل اماده کردم میزو قشنگ چیدم لباسمو عوض کردم ارایش کردم موهامو درست کردم بعدم علی رو با ناز و نوازش بیدارش کردم ولی علی کلا تو قیافه بود .... چون شب خوب نخوابیده بود یکمی بد عنق  شده بود یه ذره غر زد که دلم میخواد بخوابم کاش نمیرفتم شرکت و اینا که این قدر صورتشو ماچ کردم خواب از سرش پرید صبحونه خورد و زودم رفت. منم یه نیم ساعت خوابیدم بعد رفتم دانشگاه ...... عصرم علی زنگ زد ببینه کجام خیلی عصبی و بداخلاق بود بهش گفتم علی از صبح بد اخلاقی گفت نه اصلا بد اخلاق نیستم فقط یکمی خسته ام هیچی نگفتم سکوت کردم گفتم باشه عزیزم شب زودتر بیا استراحت کن که گفت الان میام خونه کارم تموم شده منم اومدم خونه دوش گرفتم سریع براش غذا درست کردم ...... علی یه مدت رژیم میگیره وزن کم کنه اصلا شام نمیخوره منم گفتم امشب دیگه رژیم نگیره همین جوریش بد اخلاق گشنه هم بشه بیشتر میشه بدخلقیش ... وقتی اومد خونه هنوز تو قیافه بود گفت برای کی شام درست میکنی نه من نه تو میخوریم گفتم حالا شاید هوس کردیم بخوریم یه امشبو.  هیچی نگفت رفت تو اتاق خوابید بعد بیدارش کردم دید بوی کتلت میاد یه لبخند خوشحالی زد مثل بچه هااا کلی با اشتها بعد مدت ها غذا اونم شام خورد ...... وای بعدش کلی اخلاقش عوض شد .... ازمم معذرت خواهی کرد  گفت با حرفاش اذیتم کرده گفت میدونم بی رحمانه حرف زدم ولی وقتی گریه میکنی و اون حرفها رو میزنی تا مغز سرم سوت میکشه و دلم اتیش میگیره تو چرا باید اعتماد به من نداشته باشی چرا باید بترسی از دستم بدی ... همه ناراحتیش این بود که دوست داره من بهش ایمان داشته باشم به خوشبختی ایمان داشته باشم منم گفتم بهت ایمان دارم نداشتم که این قدر دوستت نداشتم و همه ناراحتی های ما با یه کتلت درست کردن تموم شد. حالا بحث کتلت و شکم نبود از اینکه دیده بود خسته بودم ولی براش وقت گذاشتم شرمنده ی بدخلقیش شده بود. 

گاهی میبینم چه قدر راحت میشه از دست یکی ناراحت شد و با یه حرف اونو از خودت دور کنی و گاهی با یه محبت میتونی اونو عاشقت کنی ..... مرز بین دوست داشتن و نداشتن..... مرز بین عصبانیت و خوشحالی ... مرز بین نفرت و عشق واقعا مثل  یه تار مو نازک ...... شاید ادمی باید صبور بود ... شاید اگر مثل گذشته ها دنبال جبران کردن بودم و میخواستم ناراحتیمو سرش خالی کنم قهر من و علی چند روز طول میکشید و همه چیز همون شب تموم نمی شد و این روزا دارم یاد میگیرم زندگی کردن و خوشبختی رو باید بلد بود ..... علی خیلی ادم خوبیه منم دوسش دارم ولی اونم مثل خیلی از مردها گاهی لجوج و بد خلق میشه و به نظرم نباید گارد گرفت تو این مواقع باید محبت کرد که جواب میده ...... علی راست میگه زن لجباز و مغرور مرد و از خودش دور میکنه ... برای ادمی مثل من که یه عمر لجباز و مغرور زندگی کرد تغییر خیلی سخته ولی تغییر سازنده است وقتی ادم میبینه یه عمر با لجبازی و غرورش به جایی نرسید نباید ادامه بده دیگه ......

 

مسافر غربت...
ما را در سایت مسافر غربت دنبال می کنید

برچسب : من و علی پدران این امتیم,من و علی,من علی گویم,و من یتوکل علی الله,عشق, علیرضا روزگار, نویسنده : mmaryam30400a بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 18 شهريور 1395 ساعت: 10:48