من و علی 10

ساخت وبلاگ
سلام

وقتی علی پیشمه خیلی حالم خوبه ... هر دو از باهم بودنمون لذت میبریم ... بهترین جای رابطه ی ما این روزا شده تخت دو نفرمون ... نمیدونم چی میشه اونجا هیچ مشکلی نداریم فقط محبت و عشق که اونجاست ... حتی زیادم در مورد مشکلات دونفره مون حرفی نمیزنیم ... دیشب خوابیده بودم  رو تخت داشتم کتاب میخوندم ساعت حدود 9:30 بود علی اومد ، اومد تو اتاق پیشونیشو چسبوند رو پیشونیم دستشو گرفتم و حالشو پرسیدم بعدم رفت لباس عوض کرد. منم رفتم تو اشپزخونه براش ساندویچ مرغ درست کرده بودم کنارش نشستم... منم دوتا گاز همراهیش کردم ولی علی زیاد میل نداشت کم خورد ... قبل اینکه بیاد خونه بهش گفته بودم میخوام حرف بزنیم ... ساندویچو گذاشت کنار گفت خب چی میخواستی بگی .... اون لحظه حوصله زدن حرفی نداشتم چون حرف تازه ای نبود همون خواسته های قدیمی و براورده نشدنشون. بلند شدم رفتم تو اتاق رو تخت. علی هم اومد پیشم و مهربون بودیم باهم و.....

بعد یه شب خوب با یکی صبح اش باید انرژی داشته باشی علی که رفته بود سرکار منم باید پا میشدم برم دانشگاه ولی کسل بودم ... توی راه اهنگ گوش دادم و به رابطه مون فکر کردم به اینکه تا چند وقت دیگه میتونه دووم داشته باشه ... به اینکه علی اصلا از بودن من راضی هست؟! چه قدر حاضره برای پژمرده نشدن عشق اش تلاش کنه ... چرا این روزا من اینجوری ام ؟! حتی دیگه دارم از رابطه ی ج ن س ی با علی هم میترسم از اینکه چرا توی تخت فقط ارامش دارم ... چرا فقط اونجا علی برای من کامل ... چرا حضورش توی بقیه ی لحظه های زندگیم این قدر کمرنگ به نظر میاد .... دوباره با خودم یاداوری کردم زندگی فقط خود تویی ... تو باید زندگیتو با تکیه بر خودت بسازی .... خودت پاشی دست خودتو بگیری خودت به قوی بودنت کمک کنی و اشکام تا برسم دانشگاه سرازیر بود و از تنهایی دنیای آدمها دلم سوخت ... تلخ ولی حقیقی... باید تلخی زندگی رو پذیرفت....

مسافر غربت...
ما را در سایت مسافر غربت دنبال می کنید

برچسب : من صلى علي 100 مرة,من صلى علي 10,من صلى علي 1000,من صلى علي 100, نویسنده : mmaryam30400a بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 21:11